«سيزده 59» و اقتباس


 

نويسنده: سحر عصرآزاد




 
فيلمنامه سيزده 59 را مي توان از چند وجه مورد بررسي قرار داد تا جايگاه آن در سينماي سال 90 و اهميت يا عدم اهميت آن به وضوح مشخص شود.
 

در يك كماي 30 ساله
 

مهم ترين ويژگي اين فيلمنامه را مي توان گونه سينمايي آن يعني دفاع مقدسي در نظر گرفت. قصه بازخورد مردان جنگ در زمان حال كه دچار گسست با جامعه امروز شده اند. قصه آرمان هايي كه بعد از 30 سال اصيل و دست نخورده باقي مانده و آرمان خواهاني كه هم رنگ جماعت يا موج سوار شده اند.
چنين قصه اي كه با نگاهي انتقادي آدم هاي نسل قديم را در تضاد با شرايط روز قرار مي دهد، رويكردي متعارف است كه بازخوردي از پيش تعيين شده دارد و مي تواند به طور بالقوه مخاطب را جذب كند
چرا كه با فاصله گرفتن از مقاطع، اتفاقات اجتماعي - سياسي و جنگ ها به تدريج مي توان نگاه واقع بينانه تري به آنها داشت و از ديدگاه تبليغاتي، شعاري و صرفاً حماسي فاصله گرفت. همان اتفاقي كه در مورد جنگ ها و حوادث سياسي بزرگ جهان هم رخ داده و گذر ساليان در فيلم هاي جديدتر امكاني فراهم كرده تا با غبارروبي، زاويه ديدي جديد براي نگاه كردن به اصولي فراهم شود كه چه بسا زماني تغييرناپذير و غيرقابل انعطاف به نظر مي آمدند.
با اين ديدگاه سيزده 59 با ايده اوليه تغييراتي كه در ظاهر و باطن و تفكر حاكم بر جامعه و مردم اين سرزمين در طول اين 30 سال رخ داده، اين امتياز بالقوه را دارد كه بتواند با انتخاب يك ديدگاه و تفكر مركزي، چالش هايي را در ذهن اقشار مختلف از هر جنس، سطح فكر و عقيده ايجاد كند.
مهم تر از آن اين كه سينماي دفاع مقدس را كه به خصوص در اين سال ها در حال نوعي در جا زدن است، احيا كند. واقعيت اين است كه سينماي جنگ در دهه 80 به گونه اي دچار ركود شده كه نمي توان با تجربه هاي انگشت شماري چون فرزند خاك، پاداش سكوت، نفوذي، بيداري روياها و ... اين گونه سينمايي را پويا دانست.
در اين معدود آثار قابل اعتنا كه در حيطه سينماي دفاع مقدس نوشته و ساخته شده اند، مي توان اين وجه مشترک را رديابي كرد كه ايجاد پل ارتباطي بين گذشته و حال و بستري براي جاري شدن تضاد جاري در آدم ها، شرايط، تفكرات و ... اولين و متعارف ترين راه براي تحليلي به روز از گذشته است.
فيلمنامه سيزده 59 همين فرمول ساده و البته مهم را دستور كار خود قرار داده و با انتخاب قهرماني كه نماينده آرمان هاي گذشته و آرمان خواهي است، به نوعي داعيه به نقد كشيدن جريان هاي فكري روز و فاصله گرفتن از آرمان هاي ديروز را دارد.
اما واقعيت اين است كه قصه و درام به چيزي بيش از ترسيم اين تضادها و چالش ها و نقد و نقادي نياز دارد تا داستان جذاب شروع شود، روان پيش برود و در نهايت مخاطب را غافل گير كند.
سيزده 59 جذاب شروع مي شود، آن هم با نقبي به گذشته و ترسيم عملياتي كه سيد جلال را به كماي 30 ساله فرو برده است. در همين سكانس است كه شخصيت هاي مختلف تيتروار معرفي مي شوند تا تصوير گذشته آنها مكمل آن روي سكه يعني تغييراتشان در زمان حال شود كه اين هم يك پرداخت كاركردي است.
اما وقتي به قصه زمان حال، پهن شدن تور قصه و پيشرفت داستان مي رسيم كه طبيعتاً دوام، روان بودن و جذابيت روايت اهميت پيدا مي كند، بيش از هر چيز با پازلي سر و كار داريم كه همه قطعاتش از پيش نه آماده، بلكه چيده شده تا همه چيز براي تك گويي هاي شعاري شخصيت هاي تيپيك در هر بزنگاهي آماده باشد.
در واقع ما در اين مقطع با تيپ هايي سر و كار داريم كه به نظر مي آيد تنها خلق شده اند تا رنگين كماني از تغيير و تحولات را نشان دهند و تمايزشان تنها در همان تيپ سازي هايي است كه بدل به پاشنه آشيل فيلمنامه شده است. رزمنده اي كه نان به نرخ روز خور شده، رزمنده اي كه معتاد شده، رزمنده اي كه ... و در نهايت جمعي متشكل از اين تضاد و تناقض ها.
به اين ترتيب با توجه به وجه مشترك فيلم هاي دفاع مقدسي انتقادي به خصوص در دهه اخير، مضمون و تم اصلي قصه جذابيتي از وجه تازگي ندارد كه البته نمي تواند نقطه ضعف محسوب شود. چرا كه يك روايت جذاب از قصه اي تكراري با يك زاويه ديد جديد چه بسا بتواند مخاطب را از يك مسير جديد به سرانجام و پايان قابل پيش بيني قصه برساند، اما اين اتفاق هم در فيلمنامه سيزده 59 نيفتاده است.
چرا كه همه پتانسيل و انرژي بخش مياني قصه صرف اين شده كه از وجه منطقي به اين سؤال پاسخ داده شود كه چرا بايد شرايط به گونه اي براي سيد جلال بازسازي شود كه متوجه گذر اين زمان 30 ساله نشود. اما واقعيت اين است كه هرچند مانور زيادي روي اين بخش داده شده و پزشك راه و بيراه از اضطراري بودن وضعيت سيد جلال و شوكي كه احتمال مي رود به او وارد شود حرف مي زند، با اين وجود اين بخش همچنان مي لنگد. آن هم به اين دليل كه بخش مياني خالي از هر حس و حال باورپذير ملموس است و چون نمي تواند مخاطب را به همدلي و همذات پنداري وادارد، كاستي هاي منطقي و حفره هاي داستاني نمود بيشتري پيدا مي كنند.
چه بسا تكيه بر حس و حال دختري كه بايد نقش مادرش را بازي كند، در حالي كه مي داند پدرش از وجود او بيخبر است و تمركز بيشتر بر رابطه اين پدر و دختر مي توانست همان انرژي و حس و حالي را كه بخش مياني قصه نياز دارد، وارد كار كند. اما بخش اعظم قصه به رابطه سيد جلال با هم رزمان سابق و چيدمان رابطه آنها در زمان حال اختصاص پيدا كرده كه نه حرف تازه اي دارد نه بيان و حس و حالي كه متأثر از زاويه ديدي جديد باشد.
به همين دليل است كه نمي توان با هيچ منطقي سهل انگاري پرستاران را در فرار سيد جلال پذيرفت، آن هم با توجه به شرايط و موقعيت خاصش كه جلب توجه مي كند. حال چنين بيماري با آن حال زار و نزار بتواند از بيمارستان فرار كند يك طرف ماجرا و سر درآوردن او از اتوبان هاي شهر تهران و در نهايت نوك تپه طرف ديگر ماجراست! هرچند نمي توان منكر جذابيت تصوير نمادين آرمان گراي شكسته بال ديروز در هياهو و ازدحام اتوبان هاي تهران شد.
ديگر ويژگي مهم و قابل بررسي فيلمنامه سيزده 59 مقوله اقتباس است كه مي تواند قابل بحث باشد. يك اقتباس سينمايي نه ادبي از فيلمي آلماني با زمينه هاي روشن سياسي. اما از اين منظر هم فيلمنامه نتوانسته گامي نه فراتر از نسخه اصلي و نه حتي در همان سطح بردارد.
فيلم خداحافظ لنين ولفگانگ بكر كه سال 2003 بر اساس فيلمنامه اي از خودش و برند ليچنبرگ ساخته شده، داستان پسري است در آلمان شرقي قبل از فروريختن ديوار برلين كه مادرش يك سوسياليست دو آتشه است. دستگيري آلكس در تظاهرات ضد دولتي آلمان باعث حمله قلبي مادر و به كما رفتن او مي شود. در فاصله اي كوتاه ديوار برلين فرو مي ريزد و كاپيتاليسم به آلمان شرقي مي آيد و مادر هم به هوش مي آيد. حالا آلكس به خاطر عشق به مادر و تعصبي كه زن به سوسياليسم دارد و البته توصيه پزشك كه هر شوكي مي تواند منجر به مرگ مادر شود، تصميم مي گيرد. شرايط را به گذشته برگرداند.
در همين خلاصه داستان هم مشخص است كه همه انرژي قصه بر چگونگي بازسازي گذشته استوار نشده، بلكه اين موقعيت دراماتيك برآمده از مجموعه شرايطي است كه به تدريج در طول داستان شكل گرفته و در نهايت منجر به اين بحران شده است. در واقع آن چه اين بخش از قصه را داراي اهميت و انرژي مي كند، زمينه سازي روي دو وجه است؛ عشق آلكس به مادرش كه به واسطه ترك شدن از سوي پدر درگذشته، زمينه بالقوه آن ايجاد شده و باورپذيري ايجاد مي كند. به كما رفتن مادر در نتيجه دستگيري آلكس هم اين حس را تشديد مي كند.
نكته مهم تري كه به اين رابطه بُعد و حال و هوايي تازه مي دهد، عقايد سياسي آلكس و مادرش است و لايه دروني تر به كما رفتن مادر كه حضور آلكس در تظاهرات ضد دولتي بوده كه براي او حكم پشت كردن به آرمان هايش را داشته است.
به اين ترتيب زمينه سازي لازم براي رسيدن به چنين موقعيت خاصي كه آلكس دست به بازسازي گذشته حتي با شيشه هاي خيارشور بزند، مبتني بر خوانشي جديد از اين رابطه است. همين خوانش است كه قصه را داراي لايه هاي دروني و عميق مي كند كه ماجرا نه صرفاً عشق مادر و فرزندي بلكه تقابل دو ديدگاه سياسي و شكست خوردن آرمان خواهي است كه با ارجاع به فضاي جامعه آن زمان آلمان و آن چه سوسياليسم به همراه داشته، نقدي ظريف را در لايه هاي دروني تر جاري مي كند.
وقتي از وجه اقتباس و ايرانيزه كردن سيزده 59 را مرور مي كنيم، متوجه گسست هاي عميقي مي شويم كه به باورپذيري قصه لطمه وارد كرده است. نه به اين جهت كه نعل به نعل مطابق نسخه اصلي حركت نكرده، بلكه به اين دليل ساده كه وقتي پايه هاي اصلي را از زيربناي يك ساختمان حذف كنيم، نمي توانيم انتظار داشته باشيم استحكام خود را حفظ كند، چرا كه هر لحظه احتمال سقوطش مي رود.
اينجا با آرمان خواهي سر و كار داريم كه موقعيت بحراني او قرار است تنها با تأكيدهاي مداوم پزشك به قصه تزريق شود، والا نه اين بحران در رابطه پدر و دختر احساس مي شود- كه اتفاقاً مي تواند نقطه اميد و تكيه گاه خوبي براي هر دو باشد - نه در وضعيت كنوني جامعه اين بحران و شكاف به شكل حياتي نمود دارد كه همه مجبور به بازسازي گذشته 30 سال پيش براي سيد جلال شوند و ... نه اين كه مي توان منطق اين كماي 30 ساله را هر چند خاص و موردي در يك قصه دراماتيزه شده پذيرفت.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 105